فرش خیال



















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


داستان های استلا و آستریکس

بچه ها این نه رمانه نه داستان نه شعر...یه متنه....متن ادبی...یعنی اینجوری روش اسم گذاشتن...دیروز تو انجمن هولی هولی نوشتمش ولی همه گفتن خیلی خوبه منم گذاشتمش که نظرتون رو بدونم..خوب دیگه...

فرش خیال

فرار...می خواهم فرار کنم...باچی؟با قطار خیال بافی،که ساعت غم از تونل رویا خالی می شود و دوباره پر می شود از ادم هایی که می خواهند فرار کنند.فرار ازچی؟از هر چیزی که ناراحتشان کند.از گریه،ازغم،غصه...

بگذریم...

تار و پود خیالم را،آرام،آرام می بافم ولی حیف که کسی حاصلش را نمی خرد.ولی شاید روزی کسی بیاید و بگوید:من خریدارم...چند؟؟  وبگویم:این فرش اندازه ی تمام رویا های من ارزش دارد.

نظررررررررررررر نشه فراموش



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت15:59توسط استلا و دستیارش آستریکس | |